برسرم ابری ندارم... آسمانم سرد و تیره! کم کمک این ابر دلگیر، گشته بر مهتاب چیره!
آن ستاره پشت ابر است، میزند سوسو از آن دور! میشود آرام آرام، با هجوم ابر بی نور!!!
روی ایوان اتاقم، یک گل پیچک نشسته، از غروب آن ستاره، گویی او هم دلشکسته...
می چکد اشک ستاره، نم نمک، آرام آرام!!! می رباید ابر تیره، از ستاره بوسه و کام...
فانوس
وب سایت شخصی محمد شاکری موحد